راه آزماینده. که راه آزماید. که در شناختن راهها و جاده ها تجربه دارد. راهشناس: نواحی شناسان راه آزمای هراسنده گشتند ازآن ژرف جای. نظامی. و رجوع به راه آزماینده شود
راه آزماینده. که راه آزماید. که در شناختن راهها و جاده ها تجربه دارد. راهشناس: نواحی شناسان راه آزمای هراسنده گشتند ازآن ژرف جای. نظامی. و رجوع به راه آزماینده شود
کسی که سال های دراز نیک و بد روزگار را دیده و تجربه اندوخته، پیر، کهنسال، سال آزماینده، سال آزموده، برای مثال بپرسید کای پیر سال آزمای / فکنده سرت سایه بر پشت پای (نظامی۵ - ۸۵۱)
کسی که سال های دراز نیک و بد روزگار را دیده و تجربه اندوخته، پیر، کهنسال، سال آزماینده، سال آزموده، برای مِثال بپرسید کای پیر سال آزمای / فکنده سرت سایه بر پشت پای (نظامی۵ - ۸۵۱)
راه پیما. راه پیماینده. روندۀ راه. که راه طی کند. که راه پیماید. که راه رود. راهرو: کعبه صفتند و راه پیما باور کنی که آسمان و ماهند. خاقانی. و رجوع به راه پیما شود
راه پیما. راه پیماینده. روندۀ راه. که راه طی کند. که راه پیماید. که راه رود. راهرو: کعبه صفتند و راه پیما باور کنی که آسمان و ماهند. خاقانی. و رجوع به راه پیما شود
آزمایندۀ رنج. رنج آزماینده. رنج برنده. رنجبر. رنج کش. زحمتکش. رجوع به رنج آزمودن و رنج آزموده شود: یکی بر در خلق رنج آزمای چه مزدش دهد در قیامت خدای. (بوستان)
آزمایندۀ رنج. رنج آزماینده. رنج برنده. رنجبر. رنج کش. زحمتکش. رجوع به رنج آزمودن و رنج آزموده شود: یکی بر در خلق رنج آزمای چه مزدش دهد در قیامت خدای. (بوستان)
رزم آزما. آنکه جنگها دیده. جنگ آزموده. باوقوف در فن جنگ. (فرهنگ فارسی معین). رزم آور. جنگ آور. جنگ دیده. جنگ آزمای: بشد پیش سهراب رزم آزمای بر اسبش ندیدم فزون زآن بپای. فردوسی. چو گرسیوز و جهن رزم آزمای که بد تخت توران ز ایشان بپای. فردوسی. دگر رام برزین رزم آزمای کجا زابلستان بدو بد بپای. فردوسی. چو آن دید گستهم رزم آزمای بکردار آتش برآمد ز جای. فردوسی. گزین کن دلیران رزم آزمای فرست آن سپاه دگر باز جای. اسدی. وز آن روی کابلشه از مرغ و مای جهان کرد پر گرد رزم آزمای. اسدی. و رجوع به رزم آزما و مترادفات کلمه شود
رزم آزما. آنکه جنگها دیده. جنگ آزموده. باوقوف در فن جنگ. (فرهنگ فارسی معین). رزم آور. جنگ آور. جنگ دیده. جنگ آزمای: بشد پیش سهراب رزم آزمای بر اسبش ندیدم فزون زآن بپای. فردوسی. چو گرسیوز و جهن رزم آزمای که بد تخت توران ز ایشان بپای. فردوسی. دگر رام برزین رزم آزمای کجا زابلستان بدو بد بپای. فردوسی. چو آن دید گستهم رزم آزمای بکردار آتش برآمد ز جای. فردوسی. گزین کن دلیران رزم آزمای فرست آن سپاه دگر باز جای. اسدی. وز آن روی کابلشه از مرغ و مای جهان کرد پر گرد رزم آزمای. اسدی. و رجوع به رزم آزما و مترادفات کلمه شود